قوله تعالى: «إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» کردگار جهان و جهانیان، خداوند مهربان جل جلاله و تقدست اسماوه و تعالت صفاته، در این آیت مبانى خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد، و مومنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و بشناخت اسباب رضاى خود گرامى کرد، و ایشان را نیکو پرستى خود و زندگانى با خلق خود تلقین کرد، و ما لختى ازین جمله از روى شریعت بزبان کشف بیان کردیم، اما از روى حقیقت بزبان اشارت آنست که الله تعالى بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس، معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست، با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت، و معنى موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و برخاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نادیده دوست دارد، و معنى مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همت و عزم راست رود، انصاف ایشان از خود بدهد، بار خود بر ایشان ننهد، عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکى خود از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانى کند، پیرانرا حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند، اینست معنى عدل در معاملت با خلق. اما حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را منع کند از آنچ هلاک وى در آنست، قال الله تعالى: «و أما منْ خاف مقام ربه و نهى النفْس عن الْهوى‏، فإن الْجنة هی الْمأْوى‏».


ابراهیم ادهم گفت: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید، بآن سه شادى نفس خود را قهر کردم: در شهر انطاکیه برهنه پاى و برهنه سر مى‏رفتم هر کسى طعنه‏اى در من میکشید، آخر یکى گفت: هذا عبد آبق این بنده‏ایست از خداوند خویش گریخته، مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم، با خود گفتم اى گریخته رمیده کى باشد وقت آن که بطریق صلح در آیى. دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخره‏اى در میان آن جماعت بود هر ساعتى آمدى و بر قفاى من سیلى زدى که در میان قوم مرا حقیرتر مى‏دید. سوم آن بود که در شهر مطیه در مسجدى سر بر زانوى حسرت خویش نهاده بودم و در وادى کم و کاستى خود افتاده، بى حرمتى بیامد و بند مئزر پاى بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد، نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد، آن شادى از بارگاه عزت در حق خود تحفه سعادت یافتم.


بزرگان دین چنین بوده‏اند پیوسته در قهر نفس و مذلت شخص خود کوشیده اند، عیوب خلایق پوشیده‏اند و معایب صفات خود دیده‏اند، خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت.


«إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» گفته‏اند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق. مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد الله کانک تراه»


این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان و شادى جاودان، بنده در نور مشاهده غرق و نداء لطف بجان وى روان.


پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید، بدیدن غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مواصلت، مذلت حجاب چند بر تابد؟ والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد؟:


اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها


فکم تلبث النفس التى انت قوتها

ستبقى بقاء الضب فى الماء او کما


یعیش ببیداء المفازة حوتها

چون زید در آب ضب و در دشت ماهى، قوت جان ما باز مگیر الهى. «إن الله یأْمر بالْعدْل و الْإحْسان» الله تعالى در این آیت بنده را بسه چیز مى‏فرماید که آن وى را منجیات‏اند، و از سه چیز باز میزند که آن وى را مهلکات‏اند، بآن سه چیز که مهلکاتند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست، و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجاى آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید، آن گه چون امر و نهى بر شمرد بآخر آیت گفت: «یعظکمْ لعلکمْ تذکرون» الله تعالى شما را پند مى‏دهد تا مگر بترسید و پند پذیرد، مى‏خواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید، لطف خود مى‏نماید تا مگر مهر بر وى نهید، عیب مى‏پوشد تا مگر با وى گرائید، از ابر لطف صنایع بر مى‏باراند تا مگر بر درگاه وى بمانید، دلها مى‏افروزد تا لطف وى بینید، بنشان عتاب مى جنباند تا وى را در یاد دارید، از بار مى‏کاهد و در بر مى‏فزاید تا نیک خدایى وى دریابید.


«ما عنْدکمْ ینْفد و ما عنْد الله باق»، ما عندکم ینفد صفت دنیا است و فناء آن و ما عند الله باق صفت عقبى است و بقاء جاودان. عیسى (ع) را گفتند چرا خویشتن را خانه‏اى نسازى؟ گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزى مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد. امیر المومنین على (ع) دینارى بر دست نهاد گفت: یا صفراء اصفرى و یا بیضاء ابیضى و غرى غیرى، اى دنیا و اى نعیم دنیا رو که تو عروسى آراسته‏اى و بانگشت عروسان پنجه شیران نتوان شکست، شو دیگرى را فریب ده که پسر ابو طالب سر آن ندارد که در دام غرور تو آید: «و ما الْحیاة الدنْیا إلا متاع الْغرور».


تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور


تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار

«ما عنْدکمْ ینْفد» اى ما عندکم من اشتیاقکم الى لقائنا فبعرض الزوال و قبول الانقضاء و ما وصفنا به نفسنا مما ورد به الاثر، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشد شوقا، «باق» هر چه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثان را فنا بوى راه است، آن اقبال جلال و عزت الهى است و نواخت ربانى مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوى راه نبرد، هر چه از ما آید در خور ما آید، بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف، هر چه از خداى تعالى آید بنعت عزت و جلال بى نهایت آید، حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدوام است، این الطاف کرم و نواخت بى نهایت و اقبال ربانى که از جناب جبروت روان گردد جز در سویداى دل دوستان منزل نکند، ایشان که در دنیا حیاة طیبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان اینست صفت ایشان، که رب العالمین گفت: «منْ عمل صالحا منْ ذکر أوْ أنْثى‏ و هو موْمن فلنحْیینه حیاة طیبة» عمل صالح آنست که شایسته قبولست و شایسته قبول آنست که بر وفق فرمانست،آن گه گفت: «و هو موْمن» اى مصدق بان نجاته بفضل الله لا بعلمه. مى‏گوید حیاة طیبه کسى را سزد که اعمال وى نیکو بود و سیرت وى پاک و همت وى جمع وانگه اعتقاد کند که نجات وى بفضل الهى است نه بکردار بندگى، «فلنحْیینه حیاة طیبة» امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیره قدس بحضرت عندیت طوبى و زلفى و حسنى.


«فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ بالله من الشیْطان الرجیم» آن روز که رایت جلال بسم الله از مکمن غیب بیرون دادند و جبرئیل امین به محمد عربى (ص) فرو آورد، گفت و گوى و جست و جوى در اهل آفرینش افتاد، آن زخم رسیده قهر ازل که او را ابلیس گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته! گفتند اى مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عز این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست؟ گفت: آرى با آن مقتداى اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنى بر سر کوى آن مهجور مطرود گذرى کن و بگوى: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ما را آن عز نه بس که پرده دارى در گاه قرآن مجید بما دادند؟ و ان شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان قرآن نام ما در پیش میدارند؟


اگر چه قهرست از درگاه او، ما را با این قهر خوشست:


از دستت از آتش بود، ما را ز گل مفرش بود

هرچ از تو آید خوش بود، خواهى شفا خواهى الم‏


«فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ بالله من الشیْطان الرجیم» در قرآن نظائر این آیت فراوانند لختى بر شمریم: از سوره البقرة خوان: «أعوذ بالله أنْ أکون من الْجاهلین»: بیان استعاذت موسى کلیم است، از سوره آل عمران خوان: «إنی أعیذها بک و ذریتها من الشیْطان الرجیم»: قصه حنه و مریم است دختر عمران بن ماثان، از سوره الاعراف خوان: «و إما ینْزغنک من الشیْطان نزْغ فاسْتعذْ بالله» خطاب با مصطفى (ص) است خاتم پیغمبران، از سوره هود خوان: «رب إنی أعوذ بک أنْ أسْئلک ما لیْس لی به علْم»: قصه نوح است و پسر وى کنعان، از سوره یوسف خوان: «قال معاذ الله أنْ نأْخذ إلا منْ وجدْنا متاعنا عنْده»: قصه یوسف صدیقست و برادران، از سوره مریم خوان: «إنی أعوذ بالرحْمن منْک إنْ کنْت تقیا»


حدیث مریم است سیده زنان آن زمان، از سوره المومنون خوان: «رب أعوذ بک منْ همزات الشیاطین»: نشان عنایت الله تعالى است در حق دوستان، از سوره المومن خوان: «إنی عذْت بربی و ربکمْ منْ کل متکبر»: داستان موسى است از شر فرعون بى عون، از سوره الدخان خوان: «و إنی عذْت بربی و ربکمْ أنْ ترْجمون»: قصه بنى اسرائیل است و مومنان، از معوذتین خوان: «قلْ أعوذ برب الْفلق قلْ أعوذ برب الناس»: استعاذت دوستانست و آشنایان و بازگشت ایشان بدرگاه خداوند جهان.


موسى گفت: «أعوذ بالله» دو خلعت یافت: یکى قرب و مناجات «و قربْناه نجیا» دیگر از دشمن خلاص و نجات «نجیْناکمْ منْ آل فرْعوْن». نوح گفت: «إنی أعوذ بک أنْ أسْئلک» دو خلعت یافت: یکى سلام و تحیت «یا نوح اهْبطْ بسلام منا»، دیگر برکات بر وى و بر ذریت «و برکات علیْک و على‏ أمم ممنْ معک» یوسف صدیق گفت «معاذ الله» دو خلعت یافت: یکى حفظ و عصمت «کذلک لنصْرف عنْه السوء» دیگر شرف اخلاص و تخصیص عبودیت «إنه منْ عبادنا الْمخْلصین».


مریم گفت «إنی أعوذ بالرحْمن منْک»


دو خلعت یافت: یکى بشارت به عیسى روح الله «لأهب لک غلاما زکیا»


دیگر دیدار جبرئیل روح القدس «إنما أنا رسول ربک»


. مصطفى (ص) گفت «أعوذ بک منْ همزات الشیاطین» دو خلعت یافت: یکى رعایت و عصمت «و الله یعْصمک من الناس»، دیگر کرامت شفاعت «و لسوْف یعْطیک ربک فترْضى‏». سزد از خداوند کریم کار ساز بنده نواز نکو نام حلیم که چون بنده مومن گوید: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» در حال او را از دشمن عصمت دهد که مى‏گوید: «إنه لیْس له سلْطان على الذین آمنوا» بدر مرگ بشارت دهد که «و أبْشروا بالْجنة» فردا بجنت و زلفت رساند که میگوید: «و أزْلفت الْجنة للْمتقین» بى واسطه و بى ترجمان سلام و تحیت یابد که مى‏گوید: «سلام قوْلا منْ رب رحیم»، هر آن بنده‏اى که در همه حال او را داند و او را خواند الله تعالى در همه حال او را نوازد و کار وى سازد: «من کان لله کان الله له».